در تاریخ آمده است هولاکو وقتی که به بغداد دست یافت، درصد کشتن مستعصم، خلیفه عباسی را کرد. از انجا که مغولان بسیار خرافه پرست بودند بر این باور بودند که اگر رهبر دینی را بکشند و یا خونش را بر زمین بریزند، دوچار مصیبتها خواهند شد. از اینرو مستعصم را بلافاصله نکشد. بعد از رایزنی، تصمیم گرفت که خلیفه مسلمانان را در نمد پیچیده و او را انقدر تحت فشار و ضرب چوب و مشت و لگد قرارش دهند تا جان دهد. اگر در حین این “نمد مالی”، خونی از خلیفه بریزد، به زمینی نخواهد رسید و اگر آسمان سیاه نشد و زمین نلرزید، “نمد مالی” را به آخر برسانند. نه آسمان سیاه شد و نه بلائی نازل شد، فقط خلیفه مسلمین مرد!
سیاست دولت امریکا و نمد مالی مغولان شباهت بسیار با هم دارند. هر دو توان کشتن دارند اما بنا به “مصالحت اندیشی شان” کار را به یک “پروسه” کنترل شده تبدیل کرده اند. فشار رو به افزایش امریکا بر رژیم جمهوری اسلامی چنان است که بدون اینکه خونی از رژیم ریخته شود، خفه میشود و جامی خواهد نوشید و نرمش دیگر هم خواهد زد.
سیاست تغییر رفتار رژیم که امریکا در پیش گرفته است، در واقع خفه کردن نظام ملایان است. برای امریکائیها اینکه نظام دست از سیاستهای ضد انسانی و ضد ملی اش در داخل کشور بردارد یا برندارد، چندان مهم نیست. برای امریکائیها، مهم آنست که رهبران نظام بداند که در رابطه با جهان و نقش بین المللی ایران، آنان چگونه رفتاری و از چه سیاستی میباید پیروی کنند.
شرطهای دولت امریکا در همین یک اصل خلاصه میشود، رژیم ایران میباید بداند که در رابط با جهان و سیاستهای امریکا از چه منطق و روشی میباید پیروی کند. این بدین معنی نیست که این درخواست دولت امریکا فقط از ایران است، ایران بخشی بسیار کوچک سیاست جهان شمول امریکاست. اروپائیان بعد از جنگ جهانی دوم دوران جنگ سرد، و هم در ناتو(NATO)، هژمونی امریکا را در سطح وسیعی پذیرفته اند. در این میان روسیه هم این استیلاء را تایید و در چارچوب نظم نوین جهان خودشان را سامان داده است. این را از لا به لا سخنان سرگی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه در سخنرانیش در دانشگاه دیپلماتیک وزارت خارجه روسیه که برای اساتید و دانشجویان آن بیان کرد، میتوان دریافت.
در این چارچوب نظام نوین جهانی، کشورهای نظیر سوئد، سویس، آلمان، فرانسه، بریتانیا، روسیه، چین و غیره در حال زندگی و حفظ منافع ملی شان هستند. ژاپن بعد از جنگ دوم جهانی توانست خودش را به غول صنعتی تبدیل کند. روسیه توانسته خودش را از بن بست اقتصادی و نظام سیاسی مستبد “اتحاد جماهیر شوروی” خلاص و با سرعت به بازسازی خود اقدام نماید. چین “کمونیست” با بند بازی بر روی سیستم سیاسی کمونیستی و بازار آزاد، توانسته است به بزرگترین قدرت صنعتی جهانی تبدیل شود. نظام نوین جهانی قطعا نظام دربسته و یکطرف نبوده ولی قانون بندیهایش پیچیده و روشد و شکوفائی در آن نیازمند مدیریت کارآمد دارد، که متاسفانه کشور ما از آن بهره نبرده است.
آنچه مسلم است برخورد دولت امریکا با حکومت ایران و حکومت ایران با امریکا، در چهار چوب قوانین بین المللی در چهار دهه گذاشته، شاهد نقض های آشکار بسیار بوده است. سهم ایران در نقض آشکار حقوق بین المللی از آمریکائیها بسیار بیشتر بوده. برای نمونه میتوان از اشغال سفارتخانه امریکا، گروگانگیری بیش از یکسال دیپلماتهای امریکا یاد کرد. رئیس جمهور و رهبران مجالس امریکا مرگ بر ایران سر ندادند و خواهان نابودی ایران و یا محو کشورهای دیگر نشدند. ارتش امریکا در رژه های رسمی خودش پرچم ایران را نه آتش زد نه بر روی آن رژه رفت. این نمونه ها در جهت بری و یا تایید سیاستهای امریکا نباید تلقی شود. اینها مشخص کننده این حقیقت است که در این چهار دهه این نظام جمهوری اسلامی بوده است که نقض کننده قوانین بین المللی بوده است.
البته کشورهای دیگر بوده اند و شاید میزان جنایات و نقض قوانین بین المللی و حقوق بشر شان از رهبران حاکم بر ایران هم بیشتر بوده باشد، ولی آنها کشور ایران نیستند و ما مسئولیت براندازی ستمگران آنجاها را نداریم. سیاستهای نابخردانه رهبران جمهوری اسلامی همچون خوارزمیان، کشور و ملت را در مقابل امریکا قرار داده.
در حال حاضر بنا به شواهد موجود، سیاست امریکا براین است که رژیم حاکم بر ایران را تابع مقرارت جهانی و روشهای “مقبول و عرفی” جهانی کند. به عبارت دیگر، زمان “اسلامگرائی” در خاورمیانه ، چه از نوع شیعه گری، طالبانی و یا داعشیش به آخر رسیده. نظام جمهوری اسلامی با ایدئولوژی جهان شمولی اش برای نجات مستضعفان جهان، شکست خورده و زمینه شیعگری اش حداقل در ایران بپایان رسیده است. جمهوری اسلامی همچون مستعصم خلیفه عباسی، در نمد پیچیده شده و نه راه پس دارد و نه راه پیش.
احتمال حمله نظامی امریکا و نوید پایان عمر جمهوری اسلامی، بمانند صدم حسین، خبر خوشایندی برای برخی از ستم دیدگان و دربندان این نظام باشد. این پدیده نه به جامعه ایرانی منحصر میشود و از سوی دیگر، هم در فرهنگ معاصر ما نیز کمیاب نیست! پدیده “خودکشی” برای پایان دادند به یک سیستم و نظام یا پایان دادن “مرگ تدریجی”، موضوعاتی است که هم در فلسفه سیاسی، جامعه شناسی و هم در روانشناسی جمعی مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته است. نمونه از وجود این “درک” را در داستان “یا علی تو بکش، من هم روش” میتوان یافت.
گویند فردی زورگو و چاقو بدست در شهر ری زندگی میکرد و مردم انجا را جان به لب کرده بود. اما مردم از ترس، توان لب گشودن هم نداشتند، چه برسد به رو در روئی با او. روزی این زورگو در چشمه علی، آبگیر بزرگی بود، میافتد و چون شنا نمیدانست در حال غرق شدن بود. مردی که از ستم او عذاب ها کشیده بود بر حسب تصادف شاهد این ماجرا شده بود. فرد زورگو با دست و پا زند بسیار در حال نزدیک شدن به دیوار چشمه علی و نجات دادن خویش بود. مرد ستم دید متوجه احتمال زنده ماندن زورگو شد و میدانست هر لحظه ممکن است از این مهلکه جان سالم بدر برد. او ایستاد و از بالا دیوار چشمه علی دست به آسمان، با این دعا، “یا علی تو بکش من هم روش” خودش را بر روی ان زورگو پرتاب کرد. هم خودش مرد و هم ان زورگو!
اینکه بعضی از مردم و نهادهای سیاسی ایرانی دست به “دعا” بردند و حاضرند با هزینه کردن بسیار این نظام را از سر راه خود و ملت بردارند را نباید خائن شمرد!! انان خستگانی هستند که امید هایشان توسط استمرار طلبان و “مسلسل” بدستان چپ و راست به یاس تبدیل شده. انان کسانی هستند که وعدهای دروغین را باور کردند و حالا حاضرند خود را به هیزمی برای آتش زدن این نظام تبدیل کنند.
وقتی سپاه تروریست را تروریست میخوانند، یادشان میافتد که ملتی و مملکتی هست، منافع ملی هم هست! اما وقتی که “ملت” به فراموش سپرده میشد تا امت توهمی توسط نظام ساخته شود، از “سرداران صوفی” [قاسم سلیمانی] یاد میکنند! منافع نسلها را به باد میدهند، تجزیه بخش عظم دریای مازندران را میبینند، اما بسختی نوک قلمشان را بچرخش درمیآورند. یا فریادی برمیآورند که “مبارزه باید بدون خشونت” باشد! چاقو در پهلویتان فرو میکنند، شما همچون مسیح با صورتی خوشنود پهلوی دیگر را برایشان آماده کنید! آنان شرم انسانی میدانند که ملت “مبارزه خشونت پرهیز” کند، یعنی حق ملت است که از خود دفاع کنند و آماده دفاع از خود باشند. نمیتوانند بگویند و بنویسند، اگر زدن تو هم بزن! اگر انان زندگیت را سیاه میکنند تو هم زندگی شان را سیاه کن! تسلیم و دست به “دعا” بردن را همچون استمرار طلبان با کوشش بسیار به مردم میآموزاند و یا مردم را برای راهکارهای رو در روی با نظام ضد انسانی و ضد ملی می هراسانند، چرا که آنان “ضد امپریالیزم” یا “مدافعان حقوق بشر” هستند!
همین شد که مغول دیگری آمد، خلیفه دیگری در نمد پیچیده شده و خفت دیگری بر سر ملت خراب شد! اگر در مقابل خمینی میایستادند، گر در تجاوز به حقوق ملت، نظام را تقویت نمیکردند، اگر دم از “اصلاحات” نمیزدند وقتی که به استمرار آن میاندیشیدند. اگر “دموکراسی اسلامی” را به جای دموکراسی نمیفروختند. اگر وعدها نمیدادند تا رئیس دولت اصلاحات خوانده شوند، تا “تدارکاتچی” نظام شوند. اگر خود را به عنوان نماینده منتخب مردم در مجلس معرفی نمیکردند که بعد استعفا دهند. اگر در راس “منتخبین” مردم نمی نشستند تا “حکم حکومتی” را به مردم ابلاغ کنند. حالا ملت توانمند بود و نظام هم اینچنین گستاخ نبود.
آنچه ما شاهدش هستیم برآمده از تصمیم ها و انتخابهای ماست که در سالها پیش گرفته و به اجرا درآوردیم. این حقیقت زندگی را چه زیبا رابرت فاستر در شعر معرفش، جاده ای که انتخاب نشد! بیان میکند؛(1)
در این برهه تاریخی که هستیم، نتیجه مسیری است که سالها پیش انتخاب کردیم. اگر آنان خمینی را در “ماه” ندیده بودن و صد اگر دیگر، الان ما در بند نظام ضد انسانی و ضد ملی جمهوری اسلامی اسیر نبودیم.
حال چرا آنانی که دعا، “یا علی تو بکش من هم روش”، را در زیر لبان شان میخوانند را خائن و یا خود باخته میخوانند؟ اگر انان خود باخته و یا خائن باشند، پس “چپهای ضد امپریالیزم”، “مسلمانان مسلسل بدست”، امت سازان متوهمان و استمرار طلبان شریک دزد قافله چه هستند؟
از مصاحبه ها و بیانیه های دولت امریکا مشخص میشود، آنان قصد حمله نظامی به ایران را ندارند، اما این بدین معنی نیست که آماده حمله نظامی نیستند. نظام هم نه خواهان جنگ است و نه توان ادامه رویاروئی با امریکا را دارد. شرایط بوجود آمده توسط دولت امریکا برای نظام از جنگ و بمباران کمتر نیست. امریکا نظام را در یک بن بست “خفه شو، بمان” یا “از ترس مردن، خود کشی کن” گرفتار کرده است. در شرایط جنگ بدون خونریزی یا “نمد مالی مدرن”، خود اندیشگران اتاق فکر نظام هم نمیدانند چه انتخاب کنند، “خفه شدن” یا “خود کشی” را! هر دو را مرگ تدریجی میدانند.
ما چه باید کنیم؟ سوالی است که عاشقان وطن و انسان دوستان در این برهه از تاریخی باید از خود بپرسند. پاسخ این سوال بستگی به درک شرایط موجود دارد. ملت ما توان جلوگیری از حمله نظامی و پایان “نمد مالی مدرن” را به محو “بهانه ها” را دارد. تا زمانی که جمهوری اسلامی به حیات خودش ادامه میدهد شرایط جنگی، بدون دود و خونریزی، باقی خواهد ماند. فقط بعضی وقتها جدیتر و خطرناکتر از زمانهای دیگر خودش را نمایان میکند. در واقع راه پایان این شرایط “نه جنگ و نه صلح” در گذار از جمهوری اسلامی به نظام دموکراتیک ملی نهفته است.
برای نیروهای انتخاب کننده این گذار، اصول اولیه وجود دارد و آن باورمندی به اینکه ایران متعلق به تمامی ایرانیان است. تمام مردم ایران در نتیجه تمام نهادهای سیاسی و مدنی با گرایشهای گوناگون میباید در اداره کشور مشارکت کنند. هیچ نهادی و جریانی سیاسی حق حذف جریان و نهاد سیاسی دیگر را ندارد. پس از زمان موجود باقی مانده میباید استفاده کرد و گفتمان را آغاز کرد، فردا بسیار دیر خواهد بود.
پروژه انسجام جریانها و تشکیل بلوکهای سیاسی برای گفتمان به موافقیت چندانی دست نیافت. اما تمرکز نیروی تمام فعالین و نهادهای دموکرات ملی، در چارچوب اصول اولیه، از جمهوریخواهان دموکرات دوره ای، هواداران سامانه پادشاهی پارلمانی یا هر جریان سیاسی دیگری که با اصول بالا همسو باشند، میتوان پیروزی امیدوار بود. این نیروها میتوانند در ائتلافی در جهت منافع ملی شرکت و از آنجا تاکتیکها و ابزارهای مورد نیاز گذار را انتخاب و برای مردم ترسیم کنند. ائتلاف ملی با پشتوانه مردمی قادر خواهد بود قدرت سیاسی لازم را بدست آورده و آینده کشور را از شوربختی نجات دهد.
جمهوری اسلامی، چه از نمد مالی مدرن جان سالم بدربرد و چه نبرد، ملت بزرگ ایران نیاز به بدیل و داشتن نقش راه و مشخصی است و تنها این ائتلاف ملی است که قادر به بدیل سازی و نشان دادند راه پیروزی بر استبداد دینی و کسب قدرت سیاسی حاکم بر کشور است.
اکبر کریمیان
12/05/2019
جهت تماس
WhatsApp : 00447886662057
1-
The Road Not Taken
BY ROBERT FROST
Two roads diverged in a yellow wood,
And sorry I could not travel both
And be one traveler, long I stood
And looked down one as far as I could
To where it bent in the undergrowth;
Then took the other, as just as fair,
And having perhaps the better claim,
Because it was grassy and wanted wear;
Though as for that the passing there
Had worn them really about the same,
And both that morning equally lay
In leaves no step had trodden black.
Oh, I kept the first for another day!
Yet knowing how way leads on to way,
I doubted if I should ever come back.
I shall be telling this with a sigh
Somewhere ages and ages hence:
Two roads diverged in a wood, and I—
I took the one less traveled by,
And that has made all the difference.
…
من میگویم این [داستان جاده ی که انتخاب نشد] با آه
جایی، سالها و سالها بعد از این:
دو جاده که در بیشه از هم جدا شد- من
انتخاب کردم انرا که کمتر استفاده شد
و آن انتخاب، تمام تفاوتها را ایجاد کرده