با درود
همراه گرامی، بحثهای روز که در خصوص مسائل گوناگون سیاسی و اجتماعی ما ایرانی رخ میدهد مرا بر آن داشت که شما را دعوت به خواندن متن مصاحبه دکتر آجودانی با فرشاد قربانپور . موضوع این مصاحبه “تاریخ روشنفکری سیاسی در ایران” است که خوشبختانه در روزنامه هم میهن 26 خرداد86 و دیگر سایتهای خوب و پر بیننده انعکاس پیدا کرده بود.
انچه برای من مهم آمد تنها توجه نداشتن به معنی و مفهوم روشنفکر در سطح جامعه نبود، بلکه مشخص نبودن جایگاه روشنفکران در جامعه بطور کلی و در اپوزیسیون بطور اخص آن است. دنیای مجازی و شبکه های اجتماعی جایگاهی برای “روشنفکر نمایان” و پوششی برای فقر فرهنگی ما شده اند.
امیدوارم با باز پخش این مصاحبه و مطالعه دقیقتر آن، خوانندگان آن به ضرورت تحقیق و اندیشیدن پی برده و در رفع مشکلات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی جامعه ما بکوشند.
اکبر کریمیان
تاریخ روشنفکری سیاسی در ایران در گفتوگو با ماشاالله آجودانی :: فرشاد قربانپور
روشنفکری در ایران بحثی پیچیده و یافتن پاسخی در مورد آن بسیار وقتگیر و اساسا گیجکننده است.
این مشکل را باید بر مشکلات دیگر این جریان که همان خودمحوری و داشتن همه پاسخها در نزد خود، افزود. گفتوگوی زیر حاصل برخی پرسشها از جریان روشنفکری در ایران است، که با دکتر ماشاالله آجودانی رئیس کتابخانه مطالعات ایرانی لندن و استاد سابق دانشگاه اصفهان در میان گذاشتیم.
موضوع گفتوگوی ما روشنفکران ایرانی و سیاست بود، اما از آنجا که نمیتوان با آجودانی حرف زد اما در مورد تاریخ سخنی نگفت، در این گفتوگو موضوع ما به لحاظ تاریخی مورد بررسی قرار گرفته است.
روشنفکری ایران از کجا و با چه مسالهای آغاز شد؟
روشنفکری مسالهای جدید و از پدیدههای دنیای مدرن است. برای روشنفکری تعریفهای متفاوتی وجود دارد، اما من تعریف ذاتی برای روشنفکری را قبول ندارم، چرا که روشنفکری پدیدهای تاریخی و اجتماعی است. از این رو باید به صورت تاریخی بیان و تعریف شود. روشنفکر، پرسشگر است.
او از مسائل خود و مسائلی که در پیرامونش میگذرد پرسش دارد و این بنیاد پرسشگری روشنفکری ایرانی، بنیاد تاریخی دوره مشروطه را با خود دارد. به این معنی که پرسشگری روشنفکری در دوره مشروطه از وضعیت خودش نسبت با جهان مدرن آغاز میشود.
روشنفکر مشروطه میپرسد که نسبت من با این دنیای مدرن چیست؟ به این تعبیر در دوره مشروطه روشنفکر به کسی میگوییم که براساس موقعیت تاریخی خودش در ارتباط با دنیای جدید شروع به اندیشیدن میکند.
اما از اینجا که آغاز به پرسشگری میکند، اشکال کار روشنفکری هم رخ مینماید. اشکال کار این بود که پرسشگری فقط به طرح پرسش و تفکر ختم نشد بلکه به یافتن راهحلهای سیاسی هم منجر شد. از این رو روشنفکر دنبال حل کردن مشکلات هم رفت و از همین جا سیاسی شد.
یعنی روشنفکر با این دیدگاه به عنوان مصلح اجتماعی بار سیاسی هم برای حل مشکلات جامعه خود بر دوش دارد. در حالی که در غرب بسیاری از روشنفکران کارشان تنها اندیشیدن بر سر مسایل اجتماعی بود.
روشنفکران غربی الزاما سیاسی و فعال سیاسی نبودند. اما روشنفکران ایرانی عمدتا فعال سیاسی هستند، به همین دلیل روشنفکری ایران با مشکل خاص تاریخی آغاز میشود. از نظر من اگر بتوانیم بنیاد این مشکل و پرسش را پیدا کنیم میفهمیم که اساس مسالهای که روشنفکری مشروطه داشت چه بود.
به نظر شما اساس این مشکل چه بود؟ آیا این مشکل همچنان پا برجاست؟
به اعتقاد من اساس مساله و آن پرسش اساسی همچنان گریبانگیر روشنفکری امروز ایران است. برای مشخص شدن بحث، مثالی از «آخوندزاده» میزنم. آخوندزاده سوالی طرح میکند. به نظر من پاسخهایی که به این سوال داده میشود مشکلات جامعه ما را روشن میکند. آخوندزاده در برزخ «سنت و تجدد» جامعه این سوال را مطرح کرد.
آخوندزاده میگوید:«از یک طرف اولیای دین اسلام با شدت تمام تاکید میکنند که ما دین و ایمان را باید ترک نکنیم تا اینکه از امید حیات اخروی و سعادت سرمدی محروم نشویم. از طرف دیگر علما و حکمای اروپا فریاد میزنند که ما باید از عالم بربریت و جهالت بیرون بیاییم و علم تحصیل بکنیم و سیویلایزیسیون بیابیم.
اگر به حرف اولیای دین اسلام گوش بدهیم باید لا محاله از انوار علوم و سیویلایزیسیون محروم بشویم چنانکه هستیم و اگر به حرف علما و حکمای اروپا گوش بدهیم در این صورت خداحافظ دین ما و آرزوهای شیرین ما که در شوق دیدار حوران بهشت میداریم. در این صورت امید حیات اخروی و سعادت سرمدی خودبهخود زایل میشود. خوشا به حال آن کسی که این دو حالت متناقضه را در خود جمع تواند کرد.
اما به نظر محال میآید.» این بحثی است که او مطرح میکند. در این بحث تناقضی وجود دارد، چرا که از ابتدا دینباوری و سیویلایزیسیون را با یکدیگر متضاد میبیند، اما واقعیت این است که بعد از آخوندزاده کار مهم روشنفکری ایران جمع کردن همین دو حالت متناقض بود. تصویری که آخوندزاده با آن درگیر بود تا امروز هم ادامه دارد.
یعنی با توجه به اینکه این تلاش منجر به موفقیت نشد و همچنان صد سال است که ادامه دارد؟
بله. یعنی حرفی که آخوندزاده در آن زمان مطرح میکند، در واقع موقعیت یک انسان شرقی را به تصویر میکشد که در یک جامعه سنتی و مذهبی حضور دارد. در این جامعه برخی در مقابل تجدد، علم و سیویلایزیسیون ایستادگی میکنند. آخوندزاده از یک قرن قبل جمع شدن سنت و تجدد را با یکدیگر محال میدانست. اما واقعیت روشنفکری ایران این شد که در تمام این سالها میخواست این دو را با یکدیگر جمع کند.
از همین جاست که مشکل روشنفکری ایران ایجاد میشود. در واقع بخشی از روشنفکران سعی میکردند مفاهیم تجدد را با مسایل اسلامی تطبیق داده و به لباس اسلامی در بیاورند یا آنها را به مفاهیم آشنا در سنت تقلیل دهند، چنین کاری بدون بروز تناقضات بسیاری ممکن نبود، تناقضاتی که همچنان گرفتار آنیم. آنان در پی حل مساله نبودند.
با آن نوع کارها فقط صورت مساله را پاک میکردند و مشکل به جای خود باقی میماند. از سوی دیگر بعضی روشنفکران حتی سعی میکردند مسائل سنتی را با مدرنترین مسایل تجدد یکی بگیرند.
یعنی میخواستند بگویند همه این اندیشههای مدرن در سنت هم وجود دارد. این نوعی ناهمخوانی و ناهماهنگی بود که از ابتدا در سرنوشت روشنفکری ما وجود دارد و همچنان با ما به حیات خود ادامه میدهد و بر زندگی ما تاثیر میگذارد.
هیچ تفاوتی بین روشنفکری دوره مشروطه و امروز وجود ندارد و روشنفکر امروز همان تکرار تاریخ روشنفکری است؟
نه به این صورت نیست. تفاوتهایی وجود دارد. یکی از این تفاوتها در اینجاست که در دوره مشروطیت روشنفکران با هم در حال گفتوگو بودند. مثلا روشنفکری مذهبی مثل «مستشارالدوله» با «آخوندزاده» که اعتقادات مذهبی همچون او ندارد با هم همکاری میکنند.
این دو بهطور مرتب با هم در حال مکاتبه هستند. به گمان آخوندزاده راه نجات ایران نوشتن کتاب «مکتوبات» و تغییر «الفبا» است، ولی مستشارالدوله فکر میکند که باید مواد اعلامیه حقوق بشر، مندرج در مقدمه قانون اساسی فرانسه را به زبان فارسی ترجمه کرده و با آیات و احادیث تطبیق دهد تا به مردم بگوید که تجدد با اسلام سازگار است. این دو روشنفکر که دو نوع عمل مختلف دارند با همدیگر در حال گفتوگو و ارتباط هستند.
حتی سیدجمال الدین اسدآبادی با روشنفکری مثل میرزاآقاخان کرمانی و میرزا ملکمخان در ارتباط است. یعنی با توجه به اینکه میبینیم روشنفکری دچار تناقض است اما بر این فضا هنوز اخلاق روشنفکری حاکم است. روشنفکران با هم در حال گفتوگو و نقد کردن یکدیگر هستند.
این زمانی بود که هنوز دشمن یکدیگر نبوده و برای حذف یکدیگر نیامده بودند. آنها برای گفتوگو آمده بودند، از این رو میبینیم که از درون گفتوگوهای آنها سرانجام چیزی به نام مشروطه ایرانی سر بر میآورد. یعنی این گفتوگوها با همه تناقضاتی که دامن میزد باز دستاوردهای مدنی و فرهنگی خود را داشت.
شما معتقدید گفتوگوی روشنفکران با یکدیگر ادامه نیافت؟ آیا نمیتوان این گفتوگو را در تحولات دیگر جامعه ایران مشاهده کرد؟
امروز اگر به روشنفکری به عنوان یک پدیده تاریخی و اینکه روشنفکری یعنی گفتوگوی مستمر نگاه کنیم و فعالیت روشنفکری را نوعی طرح پرسش از طریق گفتوگوی مستمر بدانیم میبینیم هرچه از مشروطیت دور میشویم روشنفکری ایران سنت گفتوگو را از دست میدهد.
حتی ارتباطش با گذشته روشنفکری خود هم کموبیش قطع میشود. اکنون در جامعه به جای گفتوگو مونولوگ داریم و همه متکلموحده هستند. روشنفکران ما جزیرههای پراکندهای هستند که این جزیرههای پراکنده در درون ایدئولوژیهای وارداتی یا در درون افکار و برداشتی که خودشان دارند در حال صحبت کردن با خودشان و اندک مخاطبان خودشان هستند.
امروز روشنفکران ما با یکدیگر در حال گفتوگو نیستند. سنت پسندیدهای را که در اخلاق روشنفکری مشروطه میبینیم ادامه نیافت. روشنفکران قرن قبل اخلاق گفتوگو را داشتند، از این رو پرسشهایی را هم که طرح میکردند از طریق همین گفتوگوها تا حدودی مورد نقادی قرار میدادند.
حتی روشنفکران سیاسی مثل «مشیرالدوله» که در دوره ناصرالدین شاه صدراعظم شده بود، در دستگاه حکومت خود از «ملکمخان» و «مستشارالدوله» استفاده میکرد.
دولتمردان دیگراین دوره مثل «امینالدوله» با روشنفکران در ارتباط بوده و مرتب در حال گفتوگو و مکاتبه بودند. دیگر آنکه میبینیم روشنفکری در دوره مشروطه در عین اینکه عامل پرسشهای تازه است و از طریق گفتوگوی مستمر به فعالیتهای خود ادامه میدهد، اما در ضمن قصد انجام عمل سیاسی هم دارد.
از این رو سرنوشت روشنفکری این شد که در ضمن کار فکری، فعال سیاسی هم باشد و در عمل سیاسی هم مشارکت داشته باشد. این نوعی تناقض است، به این معنی که یک متفکر به فعال سیاسی تبدیل میشود.
یعنی جانبدار میشود و جانبداری با مستقل اندیشیدن و روشنفکری منافات دارد. ولی متاسفانه بعد از مشروطه به جریان تازهتر روشنفکری که میرسیم میبینیم، روشنفکری ایران سنت گفتوگو را از دست میدهد. روشنفکران امروز نه تنها با یکدیگر گفتوگو نمیکنند بلکه با فحاشی و تهمت به نفی یکدیگر میپردازند و همچنان جانبدارانه هم عمل میکنند.
شما چه دلیلی برای وقوع این جریان دارید؟
به این دلیل که ما امروز در شرایطی بحث میکنیم که همه روشنفکران خودمحور و متکلم هستند. اگر کسی در گفتوگوی مستمر و دوطرفه باشد اساس نقد را میپذیرد. اما وقتی روشنفکران ما متکلموحده و منولوگ هستند یعنی اینکه دچار خودشیفتگی هستند.
من از جمله دلایل این مساله را برخورد ایدئولوژیک میدانم. در جامعه اغلب با مسائل، برخورد ایدئولوژیک صورت میگیرد و به لحاظ تاریخی عمدتا استبداد سیاسی چه مذهبی و چپ در این تکگوییها نقش موثری داشت. یعنی چپ از درون یک ایدئولوژی سیاسی مشخص میخواست به جهان ما نگاه کند و برای همه مسائل ما جواب داشت.
به همین دلیل به گفتوگو روی نمیآورد و بهطور مرتب هم در سنت چپ ایران تهمت زدن و پروندهسازی را میدیدیم که اینها بیشتر ریشه در ایدئولوژی داشت.
از این رو روشنفکری امروز ما بیشتر ایدئولوژیزده است. اما روشنفکری دوره مشروطه در حال اندیشیدن بر سر مشکلات تاریخی خودش بود. این روشنفکری میخواست راهحلی هم پیدا کند. روشنفکر مشروطه دلسوزتر و تا حدودی دنبال جواب بود، اما روشنفکر امروزی وقتی در جایی قرار میگیرد که گمان میکند همه جوابها را دارد، دیگر با کسی گفتوگو نمیکند.
امروز هیچ روشنفکری مثلا در حال گفتوگو با دکتر سروش نیست. او هم با هیچ کسی از جبهه مخالف گفتوگو نمیکند. روشنفکران دیگر هم همینطور تنهای تنهایند. البته بسیاری از این روشنفکران هم ناجوانمردانه یکدیگر را نقد میکنند.
بسیاری از کتابهای روشنفکران امروز ما آنقدر خواننده ندارد که مقدمههای این کتابها خواننده دارد. چرا؟ برای اینکه مقدمهها پر از فحاشی است.
این مساله چه تاثیری بر روشنفکری میگذارد؟
نتیجه این است که دیدگاهها تا وقتی به گفتوگو در نیاید خطاهایشان مشخص نشده و قوت و ضعفشان دیده و برای مردم ما روشن نمیشود. از اینرو اندیشه روشنفکران امروز نمیتواند حرکت تاریخی را برای ایجاد تحول در ایران بهوجود بیاورد.
در حالی که اگر به عقب برگردیم میبینیم روشنفکران مشروطه توانستند یک حرکت تاریخی بهوجود بیاورند. چون اصل گفتوگو را تا حدودی رعایت میکردند پس صدایشان در جامعه انعکاس یافت.
این غربت روشنفکری و تکگویی چه تاثیری بر خود روشنفکری دارد؟
این مساله باعث میشود که روشنفکری به راه طبیعی خودش نرود، از این رو پرسشهایی هم که طرح میکند اغلب بدون پاسخ میماند. چرا که در بسیاری موارد به علت عدم وجود سنت گفتوگو اساسا پرسشهایی که طرح میشود غلط طرح میشود و کسی هم برای پاسخ گفتن به آنها اقدام نمیکند.
چرا این مساله ایجاد شد؟ دوری روشنفکران از یکدیگر فقط به دلیل فراموشی سنت گفتوگو بود؟ نقش عوامل دیگر را چگونه ارزیابی میکنید؟
اینکه چرا چنین اتفاقی میافتد، به نظر من فشار و اهرمهای قدرت سیاسی عامل مهمی است. اما استبداد مذهبی و سیاسی همه مساله نیست. قسمت دیگر مشکل به تربیت و اخلاق روشنفکری برمیگردد که متاسفانه آن فرهنگ گفتوگو و تعامل ادامه و استمرار نیافت و ناگزیر قطع شد. بخشی از این مساله هم به علت نفوذ جریان چپ است.
اما به هر حال این واقعیت تاریخ ما است حتی اگر ما نتوانیم درست توضیح بدهیم که کدام عامل موثرتر بوده اما میتوانیم ببینیم که در قیاس با دوره مشروطه روشنفکری امروز ایران همچنان همان مشکلات را دارد. اکنون 150 سال از نهضت قانونخواهی و صد سال از مشروطه میگذرد و هنوز به دنبال جامعه قانونمند هستیم. هنوز خواستههای انقلاب مشروطه جزیی از مطالبات ماست.
این نشان میدهد که روشنفکری ایران تفاوتی با روشنفکری غرب دارد؛ تفاوت در این است که روشنفکری ما محصول غیبت مفاهیم است. ما در غیبت مفاهیم خواستیم از مفاهیم حرف بزنیم. یعنی چه؟ یعنی اینکه ما در نداشتن آزادی از آزادی حرف زدیم.
ما در نداشتن قانون از قانون حرف زدیم. یعنی این مفاهیم هرگز در زمانی که از آنها حرف میزدیم زمینهها و الزامات بنیادی و اولیه خود را در ایران پیدا نکرده بودند، در حالی که در غرب اگر هنوز از آزادی حرف میزنند، آزادی هم، به عنوان نهادهای مدنی در غرب وجود دارد و هم مفهوم آن غایب نیست چرا که «قانون» و «حقوق» قانونی از یونان باستان در فرهنگ غرب معنی داشت.
میتوان گفت ما اکنون از روشنفکری حرف میزنیم در حالی که حتی مفهوم روشنفکری و تعریفی جامع برای روشنفکری ایرانی و جنبش روشنفکری ایرانی در ایران وجود ندارد؟
بله، ما از روشنفکری حرف میزنیم در حالی که مفهوم روشنفکری در واقعیت تاریخ ما برای ما روشن نیست. یعنی روشنفکری ایران تاریخ خودش را نتوانسته به صورت اندیشیده شدهای بنویسد تا بر سر آن بیندیشد.
با این حساب به نظر شما بعد از مشروطه جنبش یا جریان روشنفکری داشتیم؟
اگر برای روشنفکر تعریف ذاتی کنیم که من مخالف این تعریف هستم. چون تعریف روشنفکری را باید با مفهوم تاریخی بررسی کرد، میتوان گفت روشنفکری نداشتیم.
یکی از نوشتههای آیزیا برلین در مورد دو کلمه «انتلیکتوال» و «اینتلجنسیا» است و میگوید در روسیه ای که حتی تولستوی و چخوف بود، روشنفکر نداریم، بلکه «اینتلجنسیا» داریم. «برلین» روشنفکر را کسی میداند، که فکر تولید میکند، اما «اینتلجنسیا» از خودش اندیشهای ندارد بلکه اندیشه دیگران را ضبط میکند و بر اساس آن میخواهد حرکت اجتماعی و سیاسی کند.
از این دیدگاه مارکسیستهایی که در ایران بودند هیچکدام روشنفکر و اندیشمند در معنای برلینی نبودند برای اینکه اینها ایدئولوژی داشتند. با این حساب اگر بخواهیم در ایران نگاه کنیم ما در دوره مشروطه میتوانیم «آخوندزاده» را روشنفکر بنامیم.
«سیدجمالالدین اسدآبادی» راهم به یک معنا میتوان روشنفکر خواند، چون او هم در دنیای اسلام خودش بر سر مشکلات مسلمانان فکر میکند تا راهحلی بیابد.
«میرزا آقاخان کرمانی» را هم میتوانیم بگوییم روشنفکر. او بر سر تاریخ ایران اندیشید و نظریه داد ولی در همان دوره نمیتوان به «تقیزاده» یا «فروغی» روشنفکر گفت. اما اگر روشنفکری را آنگونه که من میبینم به عنوان یک پدیده تاریخی ببینیم نمونه آخوندزاده، اسدآبادی، تقیزاده و فروغی را میتوان روشنفکر ایرانی نامید.
انتقاد شما از روشنفکری امروز چیست؟
امروز کسانی را میبینیم که میخواهند تفکر و اندیشه کنند، اما مشکل اصلی آنها این است که باز در مفهوم «برلین»ی متفکری نیستند که از خودشان اندیشه داشته باشند و بر اساس اندیشه و نظر خود بر سر مسایل ایران فکر کنند تا این اندیشه اصالت و مبنای فکری داشته باشد.
به همین دلیل روشنفکری ایران چه در تعریف و چه در عمل دچار بحران است، مثل همه شرایط و اوضاع ما. تناقضات جامعه ما در روشنفکری هم خودش را بازسازی میکند. یعنی وقتی نگاه میکنیم تا از آنچه جامعه ما به عنوان روشنفکری دارد، صحبت کنیم به روشنی میگوییم روشنفکری ما هم برای همین شرایط تاریخی است و محصول همین شرایط نابسامان و همه تناقضات جامعه و وضعیت موجود را هم با خود دارد.
البته نمیتوان ادعا کرد که جامعهای پر از تناقض و گرفتاری فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و عقبمانده داشته باشیم ولی بگوییم که جنبش روشنفکری در معنای غربی آن داریم.
شما به نقد اشاره کردید اما سنت نقد در ایران ریشه ندارد. مثلا روشنفکران ما نقد را فرا نگرفتهاند. آنان وقتی به نقد یکدیگر میپردازند در واقع چنان میتازند که همه چیز به نفع نیروهای مخالف دموکراسی تمام میشود. چرا؟
درست است. چون اینها با هم در گفتوگو نیستند پس تکگو هستند. روشنفکران ما چون با یکدیگر در حال گفتوگو نیستند پس خصمانه با یکدیگر برخورد میکنند. به یکدیگر فحش میدهند و نقد نمیکنند بلکه نفی میکنند. سنت روشنفکری در نفی و فحاشی نیست. آنان با لحن بیادبانه و با توهین و افترا نسبت به یکدیگر حرف میزنند، به همین جهت خود روشنفکری بیش از همه در راه اندیشه سد میسازد.
به اعتقاد من اگر روشنفکری در راه ایجاد سانسور و خفقان نقش بیشتری نسبت به دولتها نداشت، نقشش کمتر هم نبود. یعنی همانطور که حاکمیتها سانسور میکردند روشنفکری ایران هم با اخلاقی که از خود نشان میداد به نوعی سانسورچی و مانع رشد تفکر بود.
روشنفکران ما با هر تفکر تازه، مستقل و جوان برخورد خصمانه کرده و مجال رشد به تفکر نمیدهند. آنان فضای سالمی برای خود ایجاد نمیکنند. این یک تصویر کلی است و نقدی است به کل فضا؛ فضایی که همه ما در آن نقش داریم و نفس میکشیم.
شما قائل به وجود جنبش روشنفکری در ایران نیستید؟
ببینید اگر اگر بخواهیم نگاهی اصولی به سرنوشت روشنفکری داشته باشیم، باید همانطور که گفتم روشنفکری را از زادگاه روشنفکری در ایران نگاه و ارزیابی کرد. زادگاه روشنفکری ایران، دوران قاجار است. یعنی بیش از دو قرن تاریخ ندارد.
در ارزیابی روشنفکری میبینیم که تا امروز مثل بسیاری از دستاوردهای دیگر مشروطه اخلاق روشنفکری را هم از دست دادیم، از این رو مونولوگ شدیم و اینجاست که تعریف ذاتی به کار نمیآید و باید به نقش تاریخی روشنفکری توجه کنیم. نگاه «برلین» به روشنفکری تعریفی ذاتی است.
با نگاه برلین واقعا در ایران نمیشود خیلی به آسانی از روشنفکری حرف زد. براساس آن تعریف در ایران ما بیشتر با اینتلجنسیا روبهرو هستیم. اما با نگاه تاریخی استمرار روشنفکری در ایران را به همان معنایی که گفتم میتوان دید. یعنی ما روشنفکر خود را داریم، با مشکلات خاص خود که خاص یک کشور عقب مانده است.
چقدر ناامیدکننده است این روشنفکری ما؟
نمیدانم. اما در چند سال اخیر گرچه همچنان در غیبت مفاهیم و در غیبت گفتوگو سر میکنیم، اما در انزوا و در اینجا و آنجا، حرکت جوانی آغاز شده است که کموبیش تلاش میکند که فارغ از چارچوب دیدگاههای وارداتی خود بر سر مسائل ایران از پیش خود و از درون بیندیشد و پرسشهای تازهای به میان آورد.
این تلاش پویا که در بخش کوچکی از جریان روشنفکری به تازگی آغاز شده است، اگر به فرهنگ گفتوگو و نقدپذیری تن در دهد میتوان امید داشت که روزنه امیدی پیدا شود تا بر سر مسایل و مشکلات تاریخی و اجتماعی خود، خودمان به عنوان ایرانی بیندیشیم و حاصل اندیشههایمان را مورد نقد و گفتوگو قرار دهیم.
منبع: روزنامه هم میهن 26 خرداد 86